هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

هلیا عشق مامان و بابا

خواب

دختر گلم امروز دمدمای صبح یه خواب وحشتناکی دیدم که واقعا یادم می افته حالم بد میشهخواب در مورد تو بود گلم.نمیخوام بگم چی بود ولی اینو بدون هم اینکه از خواب بیدار شدم خدارو به خاطر وجود تو شکر کردم و تازه حس کردم که چقدر دوستت دارم وبهت احتیاج دارم.به مامانم گفتند به غر زدنت به قهر کردنت به خندیدنت...........خدایا با تمام وجود تو را سپاس                                              الحمدلله رب العالمین ...
21 مرداد 1392

رمضان

دختر عزیزم امروز ٢٥ ماه مبارک رمضان است .چقدراین ماه  زود گذشت.داریم به عید فطر نزدیک میشیم امیدوارم خداوند عبادتهای ما رو و همه روزه داران رو قبول کنه و تو این روزهای باقیمونده توفیق عبادت خالصانه رو به ما عطا کنه انشاالله. شب های قدر من و بابا دو تایی دعا می خوندیم و تو هم مارو همراهی میکردی .خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که هم چین دختر اروم و باهوشی رو به مابخشیده این ماه کلمه های جدید زیادی یاد گرفتی مثل دادا،مامانی،بابا جی،اجی،عزیز،علی،اب،دست،کفش بابا هم برات سه چرخه خریده تو هم عاشق اون شدی ،هر روز که از خواب بلند میشی به من میگی ماما کفش بعد درو به من نشون میدی یعنی کفشامو بپوشون ببر پایین تا با سه چرخه بازی کن...
12 مرداد 1392

تولد داداش امیر

داداش امیر هلیا {پسر خاله}٧ سالشه و امسال کلاس اولیه.٢ مرداد به دنیا امده.هفته پیش تولدش بود .روز تولدش همه افطار دعوت بودیم.بعد از افطار هم جشن گرفتیم. وای که چقدر خوش گذشت. هلیا جون من و تو که حسابی ترکوندیم. اونقدر شلوغ بازی در اوردیم که نگو خلاصه حسابی خودمونو خالی کردیم.من که اونقدر دست زده بودم تمام شبو دستم میسوخت صدامم حسابی گرفته بود. به خاطر خنده ی زیاد  هلیا جونم دادش امیر خیلی دوستت داره تو هم چند  روزه یاد گرفتی میری کنار درو صدا میزنی دادا دو تاتونم خیلی شیطونین ماشاالله..... اینم یه عکس از دادا .این عکسشو خیلی دوست دارم اخه کت شلوارشو خودم از باکو براش اوردم .مبارکش باشه . کت شلوار دامادی بپوشه انشاالله. ...
3 مرداد 1392

سفر

روز ٥ شنبه بود که با بابا وعزیز و حاج خاله اینا رفتیم سرعین. این دومین باری که تو رو می بریم سرعین .بار اول فقط ٦ ماه داشتی.ولی از همون بچگی خدارو شکر خوش سفر بودی.اصلا اذیتمون نکردی .دفعه پیش با مامانی و عزیز و دایی جون رفته بودیم.خیلی خوش گذشت. تو عاشق اینی که بذارمت بدو بد کنی. یه کم تو ماشین اذیت می شدی اخه خیلی گرمت میشد.البته سرعین هوا خنک بود .وای فقط شب خیلی بد بود .من سردم بود همشم نگران بودم نکنه تو سرما بخوری به خاطر همون شبو تا صبح تو رو روی پام گذاشتم و نخوابیدم>فرداش چشمامو به زور باز میکردم تو مسافرت تو همش بغل صبا و سینا بودی.خیلی خوش گذشت . ماشالله از وقتی به دنیا امدی یه عالمه مسافرت رفتی.سرعین ٢ بار تا حالاوتهرا...
1 مرداد 1392

بدون عنوان

سلامی دوباره خیلی وقته حوصله درست و حسابی واسه نوشتن ندارم. دخترم منو ببخش که این روزا مامان بدی شدم.دست خودم نیست باور کن .خیلی عصبی شدم دارم تمام سعیمو میکنم که ..... امروز تولد داداش امیر . میخوام بهت لباس عروس بپوشونم. وایییییییییییییییی که چقدر ناز میشی.فقط حیف که موهاتو کوتاه کردم. اونم به خاطر خودت بود میخواستم موهات مرتب بشه .ولی الان خیلی پشیمونم همه هم شدید مواخذم میکنن میگن چرا موهای نازشو کوتاه کردی.ولی من بهت قول میدم به امید خدا موهای قشنگت زود رشد کنه.اونقدر  بهت گفتن شبیه پسرایی دیگه خسته شدم.ولی منو بابا کچلیتم دوست داریم. خیلی شیرین شدی قوربونت برم.وقتی تشکر میکنی {دستتو میذاری رو سینتو خم میشی}میخوام بگیرمت بغلمو ...
1 مرداد 1392

بدون عنوان

امروز میخوام دخملمو ببرم کلاس نقاشی.به هر کی میگم از خنده ریسه میره.اخه تو خیلی کوچولو موچولویی.قربونت برم عسل مامان یه عالمه برات وسایل نقاشی خریدیم .بابا رفته دوره خدا کنه زود بیاد دلم براش تنگ شده ...
11 تير 1392