هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

هلیا عشق مامان و بابا

قلب شکسته

هلیای عزیزم.دختر ماهم.یه ٢ هفته ای میشه دل و دماغ اینکه از شیرین کاریات و شیطونیات بنویسمو ندارم. اونم به خاطر اینکه عزیزی رو از دست دادیم.دخترم نعمت دایی مهربونمون ÷ر کشید اسمون رفت پیش خداو ما موندیمو خاطراتش.نعمت دایی تو رو خیلی دوست داشت همیشه تو رو میدید میگفت دیگه سفید شدی {اخه عزیزم کوچولو که بودی یه کم رنگت سبزه بود}ومیخندید.اره عزیزم مصلحت خداوند این جوری بود.قربونت برم منو ببخش اخه این روزا دست خودم نبود همش پیشت گریه میکردم و تو ناراحت میشدی.خدا انشاالله به خوانوادش صبر بده ,انشاالله گل پسراش بزرگ بشن ,اقا بشن,اسم پدرشونو زنده نگه دارن همون کاری که بابا و عمو انجام دادن. خدایا به امید تو و به امید روزهای افتابی ...
27 آبان 1392

نقاش باشی

هلیای عزیزم.این روزا سخت مشغول نقاشی کشیدن هستی .هر جا میریم یه مدادو دفتر با خودمون میبریم.قربونت برم از صبح تا شب مداد دستت گرفتی همش میگی جوجو جوجو .ما هم که همه جور در اختیار شما  .امیدوارم بزرگتر  هم که شدی همین جور به نقاشی علاقه داشته باشی ...
6 آبان 1392

التماس دعا

خدایا دلم خیلی گرفته .میدونم پیشت ابرویی ندارم ولی تو رو به ابروی فاطمه زهرا قسمت میدم خودت کمک کن حال فامیلمون خوب بشه.مامانای عزیز  اگه این مطلبو خوندید تو رو خدا برای مریضی که داریم دعا کنید دو تا بچه کوچک داره. دعا کنید خدا کمکش کنه حالش خوب بشه.
27 مهر 1392

هلیای عاشق کفش

دختر عزیزم هلیا جونم : این روزا تمام فکر و ذکرت کفش شده هر جایی می ریم ,جلو هر مغازه کفش فروشی که میرسیم با انگشت مغازه رو نشون میدی میگی کفش ,تا یه جفت برات نخریم ول کنه ماجرا نیستی.اوایل برات کفش میخریدیم بعد دیدیم فایده نمیکنه ,اینجوری باید بابایی همه حقوقشو بده برات کفش بخره به خاطر همین ٢ تا راه حل پیدا کردیم. ١:خیلی سعی میکنیم از جلو کفش فروشیها رد نشیم یا با سرعت رد شیم   ٢: به جای کفش برات دمپایی میخریم                      الهی فدای شیرین زبونیات بشم هلیا جوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننم...
15 مهر 1392

شروع پروژه پوشک گرفتن

 دخترم :الان ١ هفته ای میشه که تو خونه پوشکت نمیکنم.قربونت برم باورم نمیشه که تو این مدت کم یاد گرفتی جیشتو بگی.الهی دورت بگردم که نمیخوای من اذیت شم. هلیا جون باهوش من همین که احساس میکنی جیش داری بهم میگی ,بعضی وقتام خودت میدوی میری جیش میکنی.فدای دخترم بشم الهی .دوستت دارم مامانی.الان تو اتاق خودت خوابیدی,اخه صبح ساعت ٨.٥ بیدار شدی.یکم امروز دعوات کردم البته مثل همیشه تو تقصیری نداری من اعصابم ضعیفه .ولی عیب نداره مادر و دختر با هم دعوا میکنیم,اشتی میکنیم.این روزا کلمه های جدید زیادی یاد گرفتی مثل پسته:پته داداش:دادا دایی:دادا ماشین :نن عزیز,عمه,عمو,جیش,ننه,مامان بیم(بریم),باز,شیر,سیب,بازی........... خدایا شکرت هلیا جون...
4 مهر 1392